wish I was nowhere
شده داستان آن جممله معروف وودی آلن، که می گوید: مهم نیست در کدام گروه هستی، آن گروه دیگر بیشتر خوش می گذرد!
حریص شده ام، به آدم ها، به بودن، به رفتن، به دیدن، انگار عقب مانده ام از قافله ای چیزی. انگار... حتی نمی دانم چه می خواهم. فقط می دانم باید دست و پا بزنم، و هر دستی که بلند می کنم بیشتر غرق می شوم، آن هم در چیزی که نمی دانم چیست.
نمی شود برنامه ای داشت، نمی توانی بدانی چه می شود، حتی هفته ی بعد خودت را نمی دانی. سخت است اینطور زندگی کردن. سخت است کاری کنی و پشیمان نشوی سخت است...
پ.ن: هنوز حرفا روی دلم مانده، اما خدا از ما نگیرد این سه نقطه ها را، و البته آخر و عاقبت مان را هم به خیر کند اگر شد!