دایی بود جان بود
تماس
کوتاه بود
«داییت حالش خوب نیست بیا بیمارستان...»
دو سال گذشت
از یخ زدن من در آن بعدازظهر نحس

تماس
کوتاه بود
«داییت حالش خوب نیست بیا بیمارستان...»
دو سال گذشت
از یخ زدن من در آن بعدازظهر نحس

گم شده است

Regarder
Regarder moi
Je suis seuls
Avec toi
meme
خستهام
از این زل زدن به صندلی خاک گرفتهات
از میان دود
به خیابان میزنم
در جستجوی تو
چهرهام اما
چیزی نمیگوید!
یخ
چون برف
اخمو
خسته
همچون کارمندی در راه خانه
خانهای سرد و بیفروغ
نشانی اما از تو نیست
راستی
تا سر برج چقدر مانده؟
کاش آتشت می زدند
دروغ گفته ای آخر
جهان گرد نیست
تخت است!
تختِ تخت
کویر است جهان
خشک
تخت
جهان
قلب من است
آسمان را بگو
تا آخر دنیا ببارد
برف
برف
برفی به سپیدی شالَت
همان که دیگر از آن تو نیست
تنت
تنِ گُر گرفته ات
برف های دماوند را
حریف است
خورشید به چه کار آید؟
بیا!
بی گل و شیرینی
تنها و تنها بیا
آمدنت گل است و نوید است و بشارت و شیرینی
زنگ نزن!
نه! خراب نیست!
این دل طاقت نمی کند
چشم به پیچ خیابان دوخته
دست به دسته در آویزان دارد