آنگاه که ریشه می دواندم خاکم در تصرف بود گفتند ریشه در سنگ بده سنگ سنگ تا چشم کار می کرد سنگ بود سنگ هایی خاراتر از هز سنگ خارا ریشه نحیفم کی حریف چنین سنگ ها شود؟! آنسان آموختم ریشه در خود بدوانم روان روان قلبم را خاک کردم ریشه دواندم تنگ تنگ یافتم دلی برای بستن نباید داشتن رها رها رفتن مرامم شد کولی کولی . . .
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۳۹۰ ساعت 19:4 توسط farid
|