من دیوونه ام به خدا قسم که من دیوونه ام
گاهی می روم به آن شب کذایی. حوصله ندارم حساب کتاب کنم که چند 365 روز را حرام کرده ام از آن موقع تا الان. پیش دانشگاهی بودم. ماه رمضان بود. یکی از سه شب قدر. فردایش تعطیل بود. همه خواب بودند جز مادر که نشسته بود پی تلویزیون و همین دعاهای آن شب ها را گوش می داد (ما دین و ایمان خیلی غریبه تر از آنم که همین را هم بشناسم. همین که حمد و سوره ی سر قبر را بدانم برای وقتی بی وقتی، کافیست).
مثل همه ی 18-19 ساله ها کله ام پُر بود از باد کنکور. گفتم بیدار بمانم درس بخوانم؛ مثل این بچه خر خون های توی کارتون های ژاپنی که عینک ته استکانی به چشم دارند و زیر نور چراغ مطالعه خر می زنند.
یادم هست، دقیقِ دقیق یادم هست. روی میز عسلی بین دو مبل توی پذیرایی بود. کتاب را می گویم. همان کتاب کذایی با جلد سفید و آن طرح مترسک وسطش. وسوسه شدم. به خودم گفتم "بذار یکمشو بخونم ببینم چیه"
رفتم نزدیک مادر نشستم که به تلویزیون نزدیک شده بود. آخر همه خواب بودند و صدایش را کم کرده بود. نشستم روی مبل و شروع کردم به خواندن. خواندم خواندم و خواندم. از آن نوجوان عاصی خواندم که از مدرسه بیرون اخراج شد و بعد از اینکه از هم اتاقیش کتک خورد، نصف شب آنجا را ترک کرد و سیگار کشید و مزخرف گفت و مست کرد و فاحشه سفارش داد و با او نخوابید و باز هم کتک خورد و هی گفت و هی گفت. از خودش از شهرش از برادرش و از خواهرش و از تنفرش به همه چیز و البته در تمام این مدت نگران مرغابی های دریاچه ی "نمی دونم چی چی" بود. آخر سر، کتاب که تمام شد، بستمش و لبخند رضایتی بر لبم. لذت خالص.
هولدن با من ماند، سال های سال. همان آن موقع سیگار نمی کشیدم، اما مثل او نصف موهایم سفید شده بود (از دوران دبیرستان بود که موهایم شروع کرد به سفید شدن. اوایل ناراحت بودم، ولی حالا دوستشان دارم. موهای جو گندمی ام را). آن همه عصیانی که من هم داشتم و او هم داشت و من نه توانستم و نه خواهم توانست بروز بدهم، او بروز داد و پای حرفش هم ماند. گله ای ندارم، او تنوانست، من هم می توانستم ولی او خواست و من نخواستم. هر دو به روش خودمان اعتراض کردیم. اما مقصد مسیر هر دومان یک بود... مرگ تدریجی.
حالا سال هاست که دارم می میرم. سال هاست که آرام آرام دارم تجزیه می شوم. ذره ذره، سلول به سلول دارم خودم را می کُشم. از هولدن عزیزم خبری ندارم. ام من راضیم.
حالا، بعد از این همه سال، و بعد از چندین و چند بار خواندنش - کامل و ناقص - نمی دانم من آن را خواندم، یا او من را خواند.