دو هزار و پانصد و سی و پنج
می گویند فلان پادشاه هندوستان، شطرنج را اختراع کرد و برای بهمان پادشاه ایران فرستاد و ادعا کرد که "کاملترین" بازی جهان را خلق کرده است. آن بهمان پادشاه ایرانی هم می نشیند هی فکر می کند،هی فکر می کند و آخر سر "تخته نرد" را می سازد و می گوید "این" کاملترین بازی جهان است.
در تخته، چیزی وجود دارد که در دست توست، اما باید رهایش کنی و بگذاری برود تا راهت را نشانت بدهد. این "چیز" همانقدر که در تملک توست، در اختیارت نیست. رهایش که کردی، می چرخد و می چرخد و می رود تا آخر، گاهی به گوشه و کنار می خورد و آرام می گیرد و می گیوید "این است، حالا بازی کن. حالا مهره هایت را تکان بده، حواست جمع باشد اما. بهترین بازیت را رو کن".
آن "چیز" همان "چیزی" است که یا با تو هست، یا نیست. دوست است و دشمن قرار و بی قراری. درد است و درمان. این "چیز" همانی است که...
پ.ن: همین دیگه